چرا باید این اتفاق برای من بیفته؟!

روایت: مهتاب

دنبال کار می‌گشتم که آگهی یک شرکت که نزدیک خونه‌­م بود، توجهم رو جلب کرد. برای مصاحبه رفتم. کار برای یک نشریه تخصصی صنعتی بود که تا حدی نیاز به توانایی ترجمه داشت. روز اول، مدیر شرکت به همراه دو تا کارمند خانم توی دفتر بودند. صحبت کردیم و یک متن انگلیسی به من دادند که تا شب براشون ترجمه کنم و اگر تونستم ترجمه کنم کارم رو شروع کنم. متن رو ترجمه کردم و براشون فرستادم و همون شب گفتند که از فردا می‌تونم کارم رو شروع کنم.

فردا که رفتم دفتر، من و مدیر شرکت تنها بودیم و گفتند که دو تا همکار دیگه دانشجو هستند و بعضی روزها نمیان. علاوه بر من به یک نیروی دیگه هم نیاز داشتند. اون روز چند نفر برای مصاحبه اومدند، کارهایی رو هم به من سپردند که انجام بدم. مدیر با من رفتار دوستانه‌ای داشت و در مورد جزئیات کار با هم صحبت می‌کردیم.

بعد از ناهار داشتم ظرف غذام رو توی آشپزخونه می‌شستم و مدیر همزمان در حال صحبت با من بود. همون‌طور که داشت حرف می‌زد یک لحظه دستش رو از پشت گذاشت روی شونه‌هام و فشار داد. خیلی ترسیدم ولی سعی کردم ترسم رو نشون ندم تا فقط بتونم زودتر از دفتر برم و دیگه برنگردم.

بعد از ناهار تا عصر کمی رفتارش تغییر کرد و جور خاصی نگاهم می‌کرد. چند نفر اون روز برای مصاحبه اومدند و مدیر هربار بعد از رفتن‌شون نظرم رو می‌پرسید و من هم نظرم رو می‌گفتم. نزدیک آخر وقت بود که با یه حالتی برگشت گفت اگر تو بخوای دیگه کسی رو نمی‌گیرم و فقط خودت هستی به شرطی به که با من مهربون‌تر باشی. من هم جدی گفتم من همینم و انتظار رفتار دیگه‌ای خارج از چارچوب رسمی ازم نداشته باشید. ترسیده بودم ولی نمی‌خواستم کاری کنم که بفهمه ترسیدم یا باهاش بحث کنم که عصبانی بشه چون توی دفتر تنها بودیم.

وقت اداری که تموم شد، سریع وسایلم رو جمع کردم که برم. مدیر هم کیفش رو برداشت و گفت من هم میام و با من سوار آسانسور شد. احساس کردم هر لحظه ممکنه گیر بیفتم. اصرار کرد که من تا یه مسیری می‌رسونمت. نمی‌تونستم فرار کنم. فقط برای این‌که کار خطرناکی نکنه و فکر کنه کسی منتظرمه به دوستم زنگ زدم و به دروغ وانمود کردم که با دوست‌پسر یا نامزدم دارم حرف می‌زنم. پشت تلفن در حالی که دوستم نمی‌فهمید از چی حرف می‌زنم از محل قرار حرف می‌زدم.

بعد از مسیر کوتاهی من پیاده شدم و رفتم خونه و چند ساعت فقط گریه کردم و مدام از دوستم می‌پرسیدم چرا باید این اتفاقات برای من بیفته که خیلی هم جدی و رسمی رفتار می‌کنم. بعد از این تجربه‌ها مثل یه آدم گناهکار مجبور شدم زندگی مستقلم رو پنهان کنم و همه جا به دروغ بگم با خانواده زندگی می‌کنم تا کسی فکر بد نکنه در موردم!

 

*ما در «کار بدون آزار» در عین حال که معتقدیم تجربه هر فردی منحصر به فرد است و ارزش گفتن و شنیده شدن را دارد، اما قصد نداریم راوی صرف تجربه‌های شما از مواجهه با آزار در محیط‌های کار باشیم. به همین دلیل در پایان هر روایت از راهکارهای فردی را با شما در میان می‌گذاریم که احتمالا می‌توانست در پیشگیری از آزار و یا آسیب‌های کمتر موثر باشد. در مورد روایت «مهتاب» توصیه‌های ما این است:

-قبل از شروع به کار در شرکت‌ها و موسسات خصوصی کوچک، سعی کنید اطلاعاتی دربارۀ پیشینه فعالیت شرکت و تعداد کارکنان ثابت و غیرثابت کسب کنید. 

-سعی کنید به اولین رفتار ناخوشایند و آزارگرانه واکنش نشان دهید. از قبل تمرین کنید که اگر در چنین موقعیتی قرار گرفتید، بتوانید صریح و شفاف به فرد مورد نظر بگویید که این رفتارش شما را آزار می‌دهد و دیگر نباید این کار را تکرار کند. 

-مسئولیت و وظایف کاری‌تان باید مشخص باشد. اگر مثل «مهتاب» برای وظیفه دیگری استخدام شده‌اید، اما مثلا مدیر برای نزدیک شدن به شما می‌خواهد درباره استخدام فرد دیگری نظر بدهید، می‌توانید بگویید که در این مورد نظری ندارید و یا اگر می‌توانید صریح‌تر بگویید که این موضوع در حوزه تخصص و یا وظیفه شما نیست. 

-سعی کنید تا حد امکان با فرد آزارگر تنها نمانید. وقتی در داخل شرکت، آن هم در اولین روز کاری رفتارهای ناخوشایند و آزارگرانه را تجربه کرده‌اید و یا مدیر به شما پیشنهاد رابطه داده است، باید پیشنهاد مدیر برای رساندن‌تان به مقصد را رد می‌کردید و سوار ماشین‌اش نمی‌شدید. ممکن بود اتفاق‌های بدتری در طول مسیر در انتظارتان باشد. 

-خودتان را سرزش نکنید. مسلما مستقل بودن و سبک زندگی‌تان عامل آزار شما نیست، در این روایت، عامل آزار مردی است که فکر می‌کند با سوءاستفاده از جایگاه قدرت می‌تواند از زن زیردست خود سوءاستفاده جنسی کند و یا در ازای استخدام از او توقع رابطه‌ای خارج از چارچوب کاری داشته باشد. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *